واحد محرم

واحد : حدیث حنجر و خنجر
» شاعر : محمود موجی



زنو هنگامه غم شد دو عالم غرق ماتم شد/طلوع بیرق ماتم زاقلیم محرم شد
سپهسالار دشت خون بپا بنموده در هامون/بنای محو خصم دون چو تکلیف مسلّم شد
شد هنگام مرور غم چو در اندیشه عالم/صلا دادند شد ماتم زمان حزن اعظم شد
سیاهی شد جهان آرا میان سینه صحرا/نوا خوان حضرت حوّا علم بر دوش آدم شد
حدیث حنجر وخنجر هجوم جور ویرانگر/به روی نیزه شرح سر عزا در هر دو عالم شد
پریشان زاده ی زهرا زجور لشکر اعدا/لبالب سینه صحرا ز نسل ابن ملجم شد
در آن جولان تیغ و خون در آن هنگامه ی محزون/میان دشت آذرگون چو حُر جان داد مَحرم شد
چو قاسم آن گل احمر دو لب بگشود کای سرور/دمی حال مرا بنگر به دل حزن دمادم شد
پس از اکبر ز جان سیرم ز هجرش سخت دلگیرم/ کنون ای مرشد و پیرم دلم در چنگ ماتم شد
ابالفضل آسمان گیرد نمی خواهد امان گیرد/زدشمن تا که جان گیرد به پیکارش مصمّم شد
میان شط حزن آئین دلش یکباره شد غمگین / لب عطشان شاه دین به کام او مقدّم شد
چو ابن بوتراب آمد ز دشمن در عتاب آمد / لب عطشان ز آب آمد جهان ویرانه آندم شد
علمدار سپاه دین رُخش از خون سر رنگین/ فتاد آن مه ز صدر زین بخون آغشته پرچم شد
ز هجر ماه بی همتا زداغ هجرت سقا / نه تنها قامت مولا که پشت این جهان خم شد
روان گردید چون مولا به سوی لشکر اعدا/ دل زیب از این غوغا پر از آشوب از غم شد
شروع غارت خنجر ز جور شمر ویرانگر/پریشان انبیاء یکسر فغان در جان خاتم شد
امان از محنت دشمن که زینب را نبود ایمن / گزند و طعن اهریمن به زخم سینه مرحم شد
به سوی زینب مظطر ز عرش حضرت داور/به زاری ساره و هاجر به آه و ناله مریم شد
فدای حجت ای مولا ز سعی ات شد صفا پیدا / گلوی اصغر شیدا حدیث چاه زمزم شد
بنال ای "موجی "محزون رخ اکبر شده گلگون/زجور تیغ خصم دون جهان یکباره ماتم شد
----------
» نوحه : شیعه از بهر خدا
» شاعر : محمود موجی

شیعه از بهر خدا قصه غم گوش نما زینب غمزده زین حزن و عزا شد به نوا

که منم دخت بتول راحتی آرای رسول آنکه آورده به این عالم غمدیده اصول
من که سرگشتۀ آن کوی توأم "حسین، حسین"

من که ماتم زدۀ روی توأم "حسین، حسین"

کشتۀ تیر و سنین
سفر کرببلا کرده مرا غرق بلا گویم اینک به شما قصۀ شرح شهدا

گویم اینک سخنی از مُحَنِ انجمنی گویم از بی کفنی کشته دور از وطنی

شمر بد کار پلید چون ز کمر تیغ کشید قلب غمدیده امیدش ز برادر ببرید
وای از آن لحظه که فریاد زدم "حسین، حسین"
شعله بر عالم ایجاد زدم "حسین، حسین"
کشتۀ تیر و سنین
با دوصد شیون و شین ماه جهانتاب حسین هیبت حیدری آن هیمنۀ بدر و حنین

ساقی کرببلا میر علمدار سپاه در تحیّر شد از او لشکر بی دین و دغا

کام عطشان حرم ناله کنان تا که زغم واژگون غرق به خون گشته علمدار و علم

کیست بالای سر ساقی کنون؟ "حسین، حسین"
کیست از حجر اخا دیده بخون؟ "حسین، حسین"
کشتۀ تیر و سنین
من به صد شور و فغان بر سر نی دیده ام آن رأس پاک شهدا وان سر مولای جهان

دل به تاب و تب او آیۀ حق بر لب او غرق ماتم ز اِلَم گشته دل زینب او

خیزران و دو لبش قافله ای غم عقبش شعله بر قلب جهان زد ز مصائب تَعَبش

ذکر عالم شده زان تشت طلا "حسین، حسین"
به لبان همه آن شور و نوا "حسین، حسین"
کشتۀ تیر و سنین
من به آواز جلی با همۀ رنج و بلا جاودان کرده ام آن نهضت شاه شهدا

کو به کو با دل خون کردم از اندوه فزون بانگ رسوائی دون وان ستم خصم زبون

کن "گراشی"(1) تو زغم ناله چنین "حسین، حسین"
چونکه شد کشتۀ شمشیر و سنین "حسین، حسین"
کشتۀ تیر و سنین
--------


» واحد : ساقی عشق

» شاعر : کیامرث خورده بین

شیعیان بــاز به جانم غم عبــــاس افتــاد
مردم چشم تــرم در یم احســــاس افتــاد
جــان به لب آمــده از قصــه پر غصــه او

کو زبــانی که تــوان وصف کنـد قصــه او
یک‌ جهان‌ دل ‌همه ‌از داغ‌ غمش‌ غمگین است

سینــه هـا سوختــه زان واقعــه خونین ‌است
گوش کن شیعـه کنـون قصه ســـرداری او

آورم تــا بــه زبــان شــرح فــــداکاری او
وعـــده آب بــه دلهــای پریشــــان داده

گشته ساقی و به جانبـــازی خـود جان داده
چشم انداخت به دریـای بـــلا گشت روان
بود تنهــــا نگهش‌ در نگه ‌تشنــــه لبــان
هفت تکبیر زد و عــازم جانبــــازی گشت

ساقــی عشق مهیــای ســرافـرازی گشت
اسب همت پـی پیــکار عــــدو تیــز نمود

دست در قبضـه شمشیـــر بلا خیـــز نمود
آه زان دم که به قاموس بــلا مــــاوا کرد

دیــده علقمــه را چشمــه خونپــــالا کرد
تشنــــه لب بود ولــی بـر لب خود آب نزد

آب را بـرجگــر تفتـــــه بــی تـــاب نزد
دست را کرد پر از آب و بـه نزدیک دهــان

برد تــا ســرد کند بلکه دمـــی آتش جان

جلوه‌گر گشت به یادش لب عطشان حسین
عطش تشنــه لبــان و غم طفـلان حسین
تا لب تشنه شـود مست سرافــرازی خویش

یک قدم تا بـه سرافرازی نهد پـای به پیش
تشنه از آب بـرون گشت و دل آب شکست

کمر مــوج به یــاد کف مهتـــاب شکست
آبـــرو داد به مشکی ‌که امیــد حــرم است

ای دو صد حیف ‌از این ‌مشک‌ که ‌صید ستم است
بود تنهــــا به امیــدی ‌که مگر قطــره آب

به حــرم بــاز رســاند پـی دلهــای کباب
دشمن از عـــزم علمــدار حسیـن آگـه شد

لشکــر فتنــه و آشـوب حصـــــار ره شد
کوفیــان راه بـر آن ســاقی عطشـان بستند

پیکــرش را ز دم نیــزه و خنجــر خستنــد
خارهــا حلقـــه به گــرد گل محصور زدند

تیغهــا بـر جگـــر لالـــه مخمـــــور زدند
یــورشی کـــرد علمدار و خصان را پس زد

تیــغ لا بر سَـر و دَستِ سپــــهِ نــاکَس زد
آه اما که چو بـی دست شد آن سرو رشیــد

پیش چشمش گسست رشتــه آمـال و امید
جهد بنمود و به دنـدان ز وفــا مشک گرفت

مشک از بهـر دو صد دیـده پر اشک گرفت
مشک هم اشک شد و بر جگر خاک بریخت

تا دلش از دم پیــکان بـــلاخیــز گسیخت
ندهــد تیـــر امــانش که به خیمـه نگـرد

دم آخــر به دو دیـــــده غم دل را ببـــرد
بی رکوع سر به سجـود آمــده از زین افتاد

فـرق بشکافتــه عبــاس‌ بـه بـالیــن افتاد
غرق خون گشت خــدا قد رســـای عباس

جــان بـه قـربـان همه مهر و وفای عباس
یا ابوالفضل فــــدا گشتـــه بـا عیـن رضا

گر نشــد بهــرحـــرم وعـــده آب تـو روا
تو الفبــای وفـــا و کــرم عشـــق شدی

از ادب آب ننـــوشیــدی و سـرمشق شدی
تــا ابـــد نـام تو سـر لوحه اوراق دل است

خورده‌بین نوحـه ‌سرای تو و این ‌داغ ‌دل است
------------
»واحد: ایام محرم
» مداح : حاج عبدالحمید دشتی فرد (ناخدا)
» آهنگ : عبدالحمید دشتی فرد(ناخدا)
» شاعر: سید محمد هاشمی فرد (ساجد)

نینوا گر سرزمین یاس بود
جلوه گاه بارش احساس بود
حس باران ، حس خون ، حس بهار
حس گُل بر آستان لاله زار
حس پرپر گشتن گلبرگ ها
حس رویش بر خلاف مرگ ها
حس رویش، قصه ی احساس نیست
عقل آنجا بسته ی وسواس نیست
عقل یعنی : عشق در اوج کمال
عشق، عقلِ سرخ در بند وصال
کربلا یعنی حماسه ساز، عشق
نینوا یعنی همه جانباز، عشق
عقل و عشق آنجا دو بال پَر زدن
بالِ تا عرشِ حقیقت سر زدن
عقل و عشق آهسته درخون جوش خورد
تیغ بر جانِ گِل خاموش خورد
عشق پیدا شد ، ابوفاضل دمید
عقل جولان کرد تا عباس دید
آمد آرام از دل جان سوخته
تا ببوسد دست مِهر افروخته
ای برادر وقت جانبازی ماست
وقت خنثی کردن خناس هاست
عقل می گوید عدو را خاک کن
عشق می گوید جهان را پاک کن
می روم تا خاک را غیرت دهم
جان آب تشنه را مرهم نهم
دشت یکسر شعلـه طوفان تشنگی
اسب را هِی کرد سوی زندگی
کیست این پا تا به سر راز آمده ؟
حیدرِ تا کربلا باز آمده
کیست این بر اسب ؟ عباس رشید
هفت دریا عقل و احساس رشید
پاس دارد تا شرافت را به جان
آشکارا سازد اسرار نهان
مَشک را بر دوش دارد کز فرات
پرده بر دارد به چشم کائنات
کای جهان این آب مَهر مام اوست
هفت دریا تشنه کام جام اوست
چشم را بر بست و چشم جان گشود
گوشه چشمی ایزدش پنهان گشود
هرچه چشم و گوش بود از تاب رفت
مشک را بر دوش سوی آب رفت
آب سوزان ، آتش از پا اوفتاد
خاک ویران گشت، حیران گشت باد
پُر کند تا تشنگان را شهد نوش
خود به خون خفتد ، عطش سازدخموش
رفت و در چنگال آهن آب شد
تشنه کامی از کفَش سیراب شد
-------------
» واحد : شام عاشورا
» مداح : حاج مصطفی گراشی
» آهنگ : عبدالحسین خرمایی
» شاعر : محمود موجی
» تاریخ : ۱۳۸۰

شام عاشورا نوایی جانفزا دارد حسین ذکر جانبازی میان خیمه ها دارد حسین
در میان جمع یاران در شب آشوب خون بر زبانش جاری اسرار خدا دارد حسین
کای عزیزان، هرکه می خواهد جدا گردد زمن چونکه فردایی پر از رنج و بلا دارد حسین
این همه شمشیر و خنجر تشنه خون منند اینچنین یک دشت دشمن در قفا دارد حسین
دشمن جان منند این کوفیان بی حیا دردها در دل زجور اشقیا دارد حسین
گریه و افغان یاران شد به پا زین ماجرا پیش چشمش صحنه ای اوج وفا دارد حسین
سینه سینه غم ز یاران دیده دیده سیل اشک خیمه خیمه ناله ها در کربلا دارد حسین
بیعت خونین یاران اینچنین تکرار شد بهر ماندن گرد خود صد التجا دارد حسین
آخرین شامی است امشب در زمین کربلا کاینچنین تا صبحدم بر لب دعا دارد حسین
می کشد امشب میان سینه قاسم راز مهر بر مشامش بوی عطر مجتبی دارد حسین
خواند امشب دم به دم لالایی غمگین رباب چون که فردا غنچه ای خونین ردا دارد حسین
مضطرب از صبح فردا کودکان تشنه لب دختری شوریده امشب در نوا دارد حسین
می تراود از رخ عباس و اکبر موج نور گوییا تفسیر والشمس والضحی دارد حسین
در میان سوز تب می سوزد عابد تا سحر شمع سوزانی به حسرت مبتلا دارد حسین
اشکبار امشب ز ماتم دیدگان زینب است بهر فردایی که غم در نینوا دارد حسین
تا کند آرام امشب خواهر غمدیده را برلب خود باز اسرار خدا دارد حسین
صبر باید زینبا ای یادگار مادرم چونکه فردا از ستم ها ماجرا دارد حسین
زینبم فردا تحمل بایدت حتی اگر از ستم بر سینه شمر بی حیا دارد حسین
کن به تن تنپوش صبر آندم که از جور و جفا بر تن صد چاک خود از خون قبا دارد حسین
صبر باید خواهرا آندم که آیات خدا با سر از تن جدا بر نیزه ها دارد حسین
می رسد آن ظهر دردآلود تاریخ الم خطبه های آتشین در کربلا دارد حسین
رو به میدان کرد و دشمن را به خاک و خون کشید چون به دستش ذوالفقار مرتضی دارد حسین
گفت در آغوش گیریدم همه شمشیرها تا بماند دین به مرگ خود رضا دارد حسین
خون خود را مایه ابقاء دین حق نمود چون نشان از جهد ختم الأنبیاء دارد حسین
نیست تنها در زمین "موجی" عزای شاه دین بل میان عرش هم اینک عزا دارد حسین
----------
» واحد : ایام محرم
» مداح : ایمان میرشکاری
» آهنگ : هادی محمودی فرد
» شاعر : احمد عزیزی
» تاریخ :

رود، یک سر ناله مرغ هواست روز، تاریکست و عالم نینواست
پاسبان چادر احساس نیست در کنار خیمه ها عباس نیست
رفته تا از شط خون آب آورد جرعه ای از اشک مهتاب آورد
مثل جسمی در پی جان منتظر خیمه ها باز است و طفلان منتظر
اشک تنها قطره های آبشان قتل عام تشنگی ها خوابشان
روح مریم، عطر پاک یاس کو عمه زینب، پس عمو عباس کو
ای عطش زاران تف ما تشنه ایم ای فرات بی طرف ما تشنه ایم
دورتر، نزدیک ساحل همهمه ست چشم طفلان مثل نهر علقمه ست
آسمان از ابر محزون می چکد مثل مشک پاره ای خون می چکد
وَه چه ظلمی نیزه داران می کنند عاشقی را نیزه باران می کنند
عشق، عباس است و عالم مشک او چشمه یعنی آبروی اشک او
عرش بر روی زمین افتاده است حیدر ثانی ز زین افتاده است
آه، پشت عشق پشت زین شکست زین مصیبت پشت شاه دین شکست
مثل بغضی در گلو آمد حسین یا اخا عباس گو آمد حسین
آمدم سویت اخا جان آمدم دستهایت را به قربان آمدم
قطع شد دست علمدار رشید چون کنم از دست تو قطع امید
آه دیگر پرده بر یکسو فتاد دست عشق است این که از بازو فتاد
باز مظلومیت حیدر ببین یک ابوالفضل است و یک لشکر ببین
اندک اندک تیر باران می شود آسمان گرد سواران می شود
شاه ناگه کشتی تشویش شد غرق بحر گفتگو با خویش شد
یاد طفلان یاد زینب یک طرف یاد شاه تشنه مشرب یک طرف
کاش می شد اشک خود را آب کرد کودکان گریه را سیراب کرد
کاش می شد دیده من جامشان اشک خود می ریختم در کامشان
ای فلک مرغان کوثر تشنه اند پردگی های پیمبر تشنه اند
نعش اکبر چاک چاک افتاده است زینب کبری به خاک افتاده است
شیون زینب پر از داغ دل است قلب عالم مثل مرغ بسمِل است
می رود نالان و بر سر می زند مثل مرغ عشق پرپر می زند
سر جدا پیکر جدا افتاده است بر زمین نعش خدا افتاده است
عشق شیون می کند روی تنت یوسف زهرا چه شد پیراهنت
ای دل زهرا پریشان از غمت تسلیت ابن الحسن در ماتمت
---------
» واحد : داغی در سبو
» مداح : حاج اسماعیل ایراندوست
» آهنگ : محمد علی تنگسیری
» شاعر : کیامرث خورده بین
» تاریخ :

بـــاز داغــی در سبـــــــو دارد دلم
نینـوایـــــی در گلـــــــو دارد دلم
بـــاز می آیــد به گوشم رعــد تیــغ
بر مشــامم میرســد بـــوی دریــغ
شد جهانــی بـــاز از غم زیــــر و رو
چشم هستــی گشت در حیــرت فرو
شعلــــه ور در نالـــه آل هاشم است
چون مهیـــــای شهادت قاسم است
سیــزده سالــــه گلـــی از نسل درد
نوجوانــی حق گزیــن ماننــــد مرد
آمــــده اینــک به شــوق پـــر زدن
مرگ احلی من عســل را ســـر زدن
بشنـــــو آوای دل غمگیـــــــن او
آن تکلمهـــــــای آهنگیــــــن او
در حضــــور شمس عالمتــــاب دین
لب ز هم بگشـــــــــودآن دُرّ ثمین
کی عمـــو جان جمع مستان رفته اند
در رکابت مــــی پرستـــان رفته اند
کی عمـــو جان جمع مستان رفته اند
در رکابت مــــی پرستـــان رفته اند
آمـــدم بر در گهت با صــد امیـــــد
تا شوم در جشن خونیـــــن رو سپید
بــرده صبـــر از دل فـــراق اکبـرت
داغ آن آلالـــه هــــــای پـرپـرت
ایــن غم و دلــواپسیهــــا یکطــرف
تشنگـــی و بی کسیهـــا یکطــرف
من پُـــرم از درد و داغ و التهـــــاب
زین جدایـــی ها اسیـــر اضطــراب
رخصتــی تــا غم ز دل خالـــی کنم
بــا قبـولت حس خوشحالــــی کنم
ای عمـــو بــازم مــدار از راه خویش
دورمنمـــــایم تـــو از درگاه خویش
ایــن منـم ایـن قــاسم جانبــــاز تو
این منم این جـان به کف سربــاز تو
در حضورت خواهم اینــک اذن جنگ
تا زنم شمشیـــر بـر دلهـــای سنگ
این تــن نـاقــابلم قربـــــــــان تو
پـاره پـاره ایـن دلم قربــــــــان تو
یک وصیت از پـــدر گویم عمــــــو
زان همه فریـــادهـــای درگلـــــو
جان خود را برعمـو ایثـــــــــار کن
هرچه بر تو منــــع کرد اصــرار کن
چون حسین دید اینهمه مستی و شـور
بهر ایثــــار آن گلش را در ســـرور
گفت ای زیبـــــا گل بـــاغ صفــــا
یـــــادگار از بوستـــان مجتبــــی
رو رجز خــوان و خرامــان بهر دوست
رو سبک روح و خدا خوان بهر دوست
قاسمم دست خــدا یــــار تـو بــــاد
لطف یزدانی نگهــــدار تــو بــــاد
او بـه اسـتـقـبــال مــرگ مــاه رفت
مـرغ روحـش پـرزنـان بیتـاب رفت
خورده بین پــایـــان ایـن غم را مگو
  بیـش از اینهـــا زیـن تب ماتم مگو

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
» واحد : گلزار شهیدان
» مداح : ایمان میرشکاری
» آهنگ : عبدالعلی مهندسی
» شاعر : غلامعلی رجایی
» تاریخ :

کربلا خاک تو گلزار شهیدان می شود
مقتل اجساد صد چاک عزیزان می شود
قدر این اصحاب پاکت را بدان ای کربلا
نور باران خاکت از اجساد آنان می شود
این عزیزان را که بینی در قیام و در قعود
بر فراز نیزه فردا رأس آنان می شود
محفل گرم عزیزان مرا امشب ببین
جای این محفل بپا شام غریبان می شود
کربلا خاک تو را از خون خود رنگین کنم
مقتلم دارالشفای دردمندان می شود
در عزای من سیه پوشد همه کون و مکان
زین غم و درد و مصیبت عرش لرزان می شود
قطرۀ آبی نباشد بهر طفلان حزین
ناله و فریادشان تا عرش یزدان می شود
یادگار مجتبی قاسم ز جور اشقیا
غرق اندر خون خود با چهر رخشان می شود
پاره پاره غرق خون جسم علی اکبرم
واژگون از صدر زین بر خاک غلطان می شود
دست عباس رشیدم گردد از پیکر جدا
تیر باران جسم آن سقای عطشان می شود
کربلا از حالت عباس چون گویم سخن
پاره آندم مشک او کز جور عدوان می شود
عصر عاشورا زند دشمن چو آتش در خیام
از شرارش عترت طاها هراسان می شود
کودکان تشنه لب گریان به هر جانب روان
زینبم دنبالشان هر سو پریشان می شود
آه از آن ساعت که زینب بگذرد از قتلگاه
خون روان از دیده اش در این بیابان می شود
کس نباشد محرم سجاد من جز زینبم
چون سر من بر سر نیزه نمایان می شود
در اسارت خواهرم از کوفه تا شام بلا
قافله سالار طفلان و اسیران می شود
---------
صبح عاشورا دمید و شد جهان در اضطراب از غم و اندوه و درد اهل بیت بوتراب
کربلا غرق پریشانی شد و بی تاب شد بر حسین و اهل بیتش ذره ذره آب شد
شاه دین رو کرد بر آن خفتگان بی خبر اندکی شاید نهد بر جمع گمراها اثر
بانگ زد فریاد هل من ناصر آن سالاردین از ندایش آسمان لرزید و صحرا شد حزین
حر پریشان شد از آن آوای فرزند رسول در تزلزل گشت و شد شرمنده روی بتول
شد برون از آن سراب لشکر ابن زیاد گام در وادی سرسبز رسول الله نهاد
در درونش جویبار نور جاری گشته بود پای تا سر آن وجودش غرق یاری گشته بود
آمد و انداخت او خود را به پای شاه دین گفت از حر کن قبول این توبه ای نور یقین
من پشیمان آمدم اما پریشانم مکن تا قیامت شرمسار عرش رحمانم مکن
من رها کردم امیری و گدایی طالبم زین گدایی در دو عالم پادشاهی طالبم
سوخت این جانم از آن فریاد هل من ناصرت بگذر از من تا که حر گردد در این ره یاورت
من پریشان کردم از خود جمله احباب را قطع کردم بر تو و بر کودکانت آب را
شرم دارم وا کنم این چشم در چشمان تو رخصتم ده سر گذارم در دل دامان تو
بهر او سالار دین آغوش خود را وا نمود دیده ها از اشک همچون وسعت دریا نمود
غرق در لطف و کرم بنمود آن برگشته را داد سامان آن سراسر واله سرگشته را
کای ز ره برگشته من هم می کشیدم انتظار تا کنی یاری مرا در گاه رزم و کارزار
خیز درس توبه را با خیزشت تکمیل کن خویش را تا روز محشر در جهان تمثیل کن
شد سبکبار و به جنگ کوفیان تعجیل کرد در رجزهایش ز آل الله چنین تجلیل کرد
بازگشتم من به آغوش حسین ای قوم کین شستم این تن را به دریای زلال شاه دین
بهر جانبازی به راه حق کنون آماده ام من به فرزندان زهرا دین و دل را داده ام
این بگفت و خویشتن را زد به جمع دشمنان در نبرد آمد عقاب آسا بر آن اهریمنان
عشق بازی کرد در امواج دریای بلا در میان موج خون پهن دشت کربلا
تا که افتاد آن یل نام آور کرببلا جان فدا بنمود در همراهی اهل ولا
گفت بر بالینش آن سالار دین با سوز و درد سیره و نامت به هم آمیخت ای آزاده مرد
بارالها توبه ای حر گونه بر ما کن عطا کن قبول از جمع مشتاقان حضرت این عزا
گوشه چشمی به "موجی" کن تو از راه کرم کن شفیعش در قیامت جمله اهل حرم
---------
شیعیان هنگامه محشر رسید
نوبت جانبازی اکبر رسید
روبه میدان کرد شبه مصطفی
غرق در اندوه شد کرببلا

سینه اهل حرم ماتم گرفت
چشم اهل لبیت اشک غم گرفت

باتاثر شاه دین فردیاد کرد
ذهن هستی تا ابد ناشاد کرد
گفت آن تاب و توانم میرود
روبه میدان نوجوانم میرود
تا که دلتنگ پیمبر می شدیم
جمله با غم روبه اکبر میشدیم
رفت اکبر تا که جان قربان کند
دین حق را زین سبب احیا کند

رو به دشمن کرده لب را بازکرد
امر بالمعروف را آغاز کرد
کای پریشان روزگاران جهان
تیره بخت آن بی وفا ای کوفیان
زاده زهراست آن سوی نبرد
هیچ کس اینگونه با مهمان نکرد
غیر از او فرزند پیغمبر کجاست
میهمان است این که در دشت بلاست

درنبرد او تامل اندکی
بهر قتل او تعقل اندکی
شرم از دیدار پیغمبر کنید
هم حیا ازمحضر داور کنید
بی وفیان من علی اکبرم
وارث سیمای آن پیغمبرم
ذوالفقار مرتضی را وارثم
جعد آن خیبر گشا را وارثم

نیک نبود این چنین کردارتان
بهر منکر این چنین اصرارتان
درتکلم بود آن شیر ژیان
ناگهان تیری رها شد از کمان
گرد اورا گله ی گرگان گرفت
تیغ اکبر در فضا جولان گرفت
----------
»پس واحد ویژه ایام محرم و صفر
» مداح : حاج عبدالحمید دشتی فرد
» آهنگ : حاج عبدالحمید دشتی فرد
» شاعر : محمد حسین بهجتی

اندر آنجا که باطل امیر است اندر آنجا که حق سر به زیر است
اندر آنجا که دین و مروّت پایمال و زبون و اسیر است
راستی زندگی ناگوار است مرگ بالاترین افتخار است
اندرآنجا که از فرط بیداد نیست مظلوم را تاب فریاد
اندرآنجا که ظالم به مستی بر سر خلق می تازد آزاد
مُهر بر لب نهادن گناه است خامُشی بدترین اشتباه است
این اساسِ مرام حسین است روح و رمز قیام حسین است
یا که آزادگی یا شهادت حاصلی از پیام حسین است
شیعه ی او هم این سان غیور است تا ابد از زبونی به دور است
شیعه و تن به بیداد دادن شیعه و مُهر بر لب نهادن
شیعه و خفتن وآرمیدن شیعه و در مَذَلَّت فتادن
شیوه ی شیعه هرگز نه این است شیعه نبود هرآن کس چنین است
زان شهید سر از دست داده زان فداکار در خون فتاده
جاودان آید این بانگ پر شور لا اَرَی المَوت اِلاّ السَّعادَه
آری آزاد مردان بکوشند بر ستمگر چو طوفان خروشند
شور عالم ز نام حسین است مستی جان ز جام حسین است
هرکجا نهضتی حق پسند است ریشه اش در قیام حسین است
او به خون این سخن کرد ترسیم پیش ظالم نگردید تسلیم
---------
یا ابوالفضل اگر میروی آهسته برو
میروی جان ز تنم میبری آهسته برو
ماه خوش منظر من میروی آهسته برو
میروی جان زتنم میبری آهسته برو
یا ابوالفضل علمدار و سپهدار منی
اندر این معرکه شوم زجان یار منی
ماه رخسار من و مونس و دلدار منی
ساقی بزم غریبان و وفادار منی
ای بهین یاور من میروی آهسته برو
میروی جان زتنم میبری آهسته برو
اصغرم خفته مبادا که صدایت شنود
با خرامیدن تو ضربه به پایت شنود
ناله های من و زینب زبرایت شنود
زپی کشته شدن سوز دعایت شنود
ای بهین یاور من میروی آهسته برو
میروی جان زتنم میبری آهسته برو
دانم ای گُرد سپاهم به لب آب فرات
تشنه لب آب ننوشی و کنی قطع حیات
دوست داری که دهی اصغر لب تشنه نجات
از تو تکمیل شود آیت کل برکات
نور چشم تر من میروی آهسته برو
میروی جان زتنم میبری آهسته برو
دانم آخر سپر تیغ بلا میگردی
بر لب علقمه بی دست و فدا میگردی
از من و اصغر لب تشنه جدا میگردی
گویم ای دل پی عباس کجا میگردی
ای تو آب آور من میروی آهسته برو
میروی جان زتنم میبری آهسته برو
یا ابوالفضل بکن لحظه ای ای ماه درنگ
یا که آهسته قدم زن زپی این آهنگ
دارد این فرقه بدنام برادر سر جنگ
ترسم آخر بشود قد تو از خون تو رنگ
ماه خوش منظر من میروی آهسته برو
میروی جان زتنم میبری آهسته برو
داغ هجران تو بر ساحت دل کم نشود
دلم آزرده ولیکن کمرم خم نشود
بهر دین سستی احباب فراهم نشود
کار تو هیچ فراموش به عالم نشود
گُرد نام آور من میروی آهسته برو
میروی جان زتنم میبری آهسته برو
کودکم اصغر من داد فغان میدارد
از دو چشمش پی تو دُر گران میبارد
تشنگی سینه بی کینه او آزارد
در دل من شجر حزن و إلم میکارد
یاور اصغر من میروی آهسته برو
میروی جان زتنم میبری آهسته برو
باید ای یاور من راه حقیقت پیمود
بال بگشوده و آبی به لب آب فزود
راوی عشق بحق کرده و کار تو ستود
بر مقام تو سر آورده ملائک به سجود
سرو سیمین بر من میروی آهسته برو
میروی جان زتنم میبری آهسته برو
ای فدای سر و جان تو تمامی جهان
شیعه بر سر بزند بهر تو ای راحت جان
ذاکرت اشک فشاند همه شب ناله کنان
دارد امید شفاعت ز تو ای راحت جان
طائر بی پر من میروی آهسته برو
میروی جان زتنم میبری آهسته برو
----------
نام شعر: تو را ای کهکشان عشق و ایمان
» مداح : برادر حاج حبیب چاهشوری
» آهنگ : مصطفی اکابریان
» شاعر : محمد گرگین
» تاریخ :
تو را ای کهکشان عشق و ایمان در کجا دیدم تو را در خاک و خون یا در کنار خیمه ها دیدم

دوباره لیلة القدر آمد و شوریدگی هایم تب شعر و غزل گل کرد و شور و نینوا دیدم
تو را پیچیده در خون در حریر ظهر عاشورا تو را در بند بند ناله های بیصدا دیدم
تو را در آبشار وحی جبرائیل و میکائیل تو را یک ظهر زخمی در زمین کربلا دیدم
دمی که اسبها بر پیکر تو تاخت آورند تو را ای بی کفن در غربت آل عبا دیدم
دلیل مرتضی،شبه پیمبر زاده زهرا تو را محکم ترین تفسیر راز انَّما دیدم
شب تنهای عاشورا و اشباحی که گم گشتند تو را در آن شب تاریک مصباح الهدی دیدم
همان شب که سرت بر نیزه ها قرآن تلاوت کرد تو را در دامن زهرا و دوش مصطفی دیدم
سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماند و من از کربلا تا شام را غار حرا دیدم
در اوج کبر و در اوج ریای شام ای کعبه تو را هم شانه و هم شان کوی کبریا دیدم
تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت تو را در چاه حیدر همنوای مرتضی دیدم
تو را در دلتنگی شامی غریبانه * تو را بی تاب در بی تابی طشت طلا دیدم
هجوم نیزه ها بود و قنوت مهربان تو تو را در موج موج ربَّنا در آتنا دیدم
تو را دیدم که داری دست در دستای ابراهیم تو را با داغ حیدر کوچه کوچه پا به پا دیدم
تمام راه را بر نیزه ها با پای سر رفتی ** به غیرت پا به پای زینب کبری تو را دیدم
مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق تو ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم
تصور از تفکر ماند و خون تو تداوم یافت تو را خون خدا،خون خدا،خون خدا دیدم
شب موئیدن شب آمد و موییدن ((گرگین)) به هر سویی که رو کردم فقط درد و بلا دیدم
--------
سینه ام لبریز از احساس شد /بر زبانم ذکر یا عباس شد
گوش کن توصیف خیرالناس را/ شرح میدان داری عباس را
تشنگی تاب از توان ها برده بود کربلا یک دشت دل آزارده بود
درحصار فتنه بود آل علی یک جهان آشفته بود آل علی
رود در چنگال جهل جاهلان راه شط بستند بر دریادلان
آب را بی آبرو می خواستند وز جهالت فتنه می آراستند
العطش تا عرش اعلا رفته بود ناله تا اوج ثریا رفته بود
نعره زد یک پاره از دل شیر حق از نیام آمد برون شمشیر حق
دل پریشان ماه زیبای حسین خویش را انداخت بر پای حسین
کای مرا روح روان روحم روان شد زجسم از ناله های کودکان
ساقی ام اما تهی مشکم ز آب پیش کام کودکانم بی جواب
اذن میدان ده که صبرم پر کشید ساقی ات جام بلا را سر کشید
تا که بگرفت اذن میدان با شتاب پر زنان شد سوی میدان چون عقاب
تا برد بر تشنگان آب حیات رفت و مأوا کرد نهر فرات
کام مشک تشنه را سیراب کرد رود را از تشنگی بی تاب کرد
خود برون شد تشنه زان پهنای آب داد درس عشق این بوتراب
چون جدا شد از فرات آن رادمرد دید خصم آماده از بهر بزد
نعره هل مبارز چون کشید یک نفر زان جمله گِرد خود ندید
لرزه بر اندام دونان چون فتاد ترس بر جان زبونان چون فتاد
خصم تاب جنگ رو در رو نداشت زین جهت تخم فریب و حیله کاشت
همچون گرگان حلقه گردش ساختند جمع گشتند و بسویش تاختند
ساقی همچون ذوالفقار بوتراب خنجر و شمشیر می زد تا عتاب
در نگاهش هیبت کرار بود زیر تیغش کشته ها بسیار بود
از یسار و یمین می کرد جنگ شد فرو ناگه به چشمانش خدنگ
بوسه زد تیر دگر بر مشک خانه امید ساقی شد خراب
آمد اما در زمان بازگشت ناله بر می خاست از هر سوی دشت
ساقی آمد غرق در خون مست مست داده در راه وصال از دست دست
واژگون با رخ فتاد از صدر زین آسمان افتاد بر روی زمین
شاه بیت شعر خونبار حسین چشم بر خون بسته بر راه حسین
زاده زهرا بشد آسیمه سر گفت از هجر تو بشکست این کمر
من به قربان لب خشکیده ات از چه در خون است هر دو سینه ات
کیست بعد از تو مرا یاری کند وین سپاهم را علمداری کند
-------
ای عزادار حسین ابن علی گوش نما لحظه ای بهر خدا همهمه خاموش نما
گوش کن شرح جگر سوز علی اصغر گفت آن مادر دلسوخته بانوربصر
اصغرم طفل صغیرنم زچه رو بیتابی از غم غربت باباست ویابس آبی
جان مادر به فدا همه بیتابی تو هم به این تشنگی و تاقت بی آبی تو
مادرا میوه دل غنچه نشکفته دین یار قنداقه بتن زاهد ایمان و یقین
جسم گلبرگ کجا طاقت خارش باشد نغمه مرغ سزاید که کنارش باشد
چه کشید حلق تو از تیر جفا اصغر من خاک غم زین غم جانسوز برود بر سر من
تو که غمناک ترین فصل حدیث دردی از سفر هدیه مرا غصه و غم آوردی
روی دستان پدر شاهد شیدا بودی پر کشیدی زجهان مرغ خوش آوا بودی
گریه و ناله تو از عطش و آب نبود گرچه آندم زعطش بر تن تو تاب نبود
گریه کردی که مرا نیز سوی میدان بر کن کمک تا که به میدان بروم جان پدر
قدرتم نیست که تنها بروم سوی عدو شعله برجان مزن از بی سپهی ها تو مگو
صوت ینصرنی تو شعله به جانم افکند وین غریبی تو از تاب و توانم افکند
جان من نیز فدای ره قرآن بنما حنجرم را هدف بوسه پیکان بنما
کوچکم لیک شهادت همه عشق من است وز شهادت به بلندای زبانم سخن است
اصغرم گریه زهجران شهادت کردی نوع زیبای شهادت تو روایت کردی
خون تو مایه تابندگی عز و شرف بهر پیکان عدو حلق نو گردیده
چشم دریایی تو از لب عطشانت گفت وز لب واله سرگشته حیرانت گفت

شعر: محمود موجی
------
نام شعر: تو را ای کهکشان عشق و ایمان
» مداح : برادر حاج حبیب چاهشوری
» آهنگ : مصطفی اکابریان
» شاعر : محمد گرگین
» تاریخ : زمستان ۸۸
تو را ای کهکشان عشق و ایمان در کجا دیدم ** تو را در خاک و خون یا در کنار خیمه ها دیدم

دوباره لیلة القدر آمد و شوریدگی هایم ** تب شعر و غزل گل کرد و شور و نینوا دیدم
تو را پیچیده در خون در حریر ظهر عاشورا ** تو را در بند بند ناله های بیصدا دیدم
تو را در آبشار وحی جبرائیل و میکائیل ** تو را یک ظهر زخمی در زمین کربلا دیدم
دمی که اسبها بر پیکر تو تاخت آورند ** تو را ای بی کفن در غربت آل عبا دیدم
دلیل مرتضی،شبه پیمبر زاده زهرا ** تو را محکم ترین تفسیر راز انَّما دیدم
شب تنهای عاشورا و اشباحی که گم گشتند ** تو را در آن شب تاریک مصباح الهدی دیدم
همان شب که سرت بر نیزه ها قرآن تلاوت کرد ** تو را در دامن زهرا و دوش مصطفی دیدم
سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماند ** و من از کربلا تا شام را غار حرا دیدم
در اوج کبر و در اوج ریای شام ای کعبه ** تو را هم شانه و هم شان کوی کبریا دیدم
تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت ** تو را در چاه حیدر همنوای مرتضی دیدم
تو را در دلتنگی شامی غریبانه ** تو را بی تاب در بی تابی طشت طلا دیدم
هجوم نیزه ها بود و قنوت مهربان تو ** تو را در موج موج ربَّنا در آتنا دیدم
تو را دیدم که داری دست در دستای ابراهیم ** تو را با داغ حیدر کوچه کوچه پا به پا دیدم
تمام راه را بر نیزه ها با پای سر رفتی ** به غیرت پا به پای زینب کبری تو را دیدم
مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق تو ** ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم
تصور از تفکر ماند و خون تو تداوم یافت ** تو را خون خدا،خون خدا،خون خدا دیدم
شب موئیدن شب آمد و موییدن ((گرگین)) ** به هر سویی که رو کردم فقط درد و بلا دیدم
-------
» نام شعر:سیر کمال
» مداح : برادر حاج حبیب چاهشوری
» آهنگ : مصطفی اکابریان
» شاعر : محمود موجی
» تاریخ : ۱۵ / ۰۹/ 13۹۰

فصل معراج غمین شه دین آمده است ** شیون از غصه در افلاک و زمین آمده است

می رود خیمه آن خواهر مغموم و غمین ** تا تسلی دهد آزرده محزون شه دین

دید ماتم زده زینب به سخن آمده است ** به سخن بهر امیران وطن آمده است

که نباشی تو اگر بی کَس و تنها چه کنم؟ ** بی تو با قوم ستم پیشه من اینجا چه کنم؟

بی تو جان سالم از این معرکه بردن هیهات! ** از غم هجر تو جان را نسپردن هیهات!

چشمه خون چو شد از دیده زینب جاری ** کرد آن غم زده را تا به سحر دلداری

خواهرم نوبت عهد ازلی آمده است ** گاه تابندگی آل علی آمده است

گریه کم کن که به ره گریه فراوان داری ** کاروانی پس از این دیده گریان داری

دشت سیراب ز خون من و یاران گردد ** بدنم بوسه گَه سٌم ستوران گردد

گفت زینب که مرا صبر بلا این همه نیست ** طاقت دیدن جولان جفا این همه نیست

کاش میشد به سوی شهر پیمبر برویم ** هَمرَه اکبر و عباس دلاور برویم

شه دین گفت که فرمان ز خدا آمده است ** هدیه اش،بارش انعام بلا آمده است

سهم ما آه و دریغ است اگر برگردیم ** پشت سر طعنه تیغ است اگر برگردیم

کوفه چون بتکده گردیده شرر باید شد ** بتگران را همگی خشم تبر باید شد

بعد از این نعره شمشیر سخن میراند ** خنجر و همهمه ی تیر سخن می راند

سجده ای خواهر من با خطر تیر خوش است * ذکر معبود عجین با دم شمشیر خوش است

صبر را خواهرم از خویش تو شرمنده نما ** دشمن خوار و زبون عاجز و درمانده نما

تا بدانند چه کس قافله را سالار است! ** کاروان را چه کسی مرشد و پرچمدار است!

به سخن زینب شوریده چو این بار آمد ** گوئیا حیدر کرار به گفتار آمد

مملو از شور حسینی ز حزن عالمه شد ** وارث صبر علی هیمنه فاطمه شد

کربلا سیر کمال هَمرَه زینب پیمود ** (( موجی)) از آل علی دفتر غمنامه سرود
--------
» نام شعر:سیر کمال
» مداح : برادر حاج حبیب چاهشوری
» آهنگ : مصطفی اکابریان
» شاعر : محمود موجی
» تاریخ : ۱۵ / ۰۹/ 13۹۰

فصل معراج غمین شه دین آمده است ** شیون از غصه در افلاک و زمین آمده است

می رود خیمه آن خواهر مغموم و غمین ** تا تسلی دهد آزرده محزون شه دین

دید ماتم زده زینب به سخن آمده است ** به سخن بهر امیران وطن آمده است

که نباشی تو اگر بی کَس و تنها چه کنم؟ ** بی تو با قوم ستم پیشه من اینجا چه کنم؟

بی تو جان سالم از این معرکه بردن هیهات! ** از غم هجر تو جان را نسپردن هیهات!

چشمه خون چو شد از دیده زینب جاری ** کرد آن غم زده را تا به سحر دلداری

خواهرم نوبت عهد ازلی آمده است ** گاه تابندگی آل علی آمده است

گریه کم کن که به ره گریه فراوان داری ** کاروانی پس از این دیده گریان داری

دشت سیراب ز خون من و یاران گردد ** بدنم بوسه گَه سٌم ستوران گردد

گفت زینب که مرا صبر بلا این همه نیست ** طاقت دیدن جولان جفا این همه نیست

کاش میشد به سوی شهر پیمبر برویم ** هَمرَه اکبر و عباس دلاور برویم

شه دین گفت که فرمان ز خدا آمده است ** هدیه اش،بارش انعام بلا آمده است

سهم ما آه و دریغ است اگر برگردیم ** پشت سر طعنه تیغ است اگر برگردیم

کوفه چون بتکده گردیده شرر باید شد ** بتگران را همگی خشم تبر باید شد

بعد از این نعره شمشیر سخن میراند ** خنجر و همهمه ی تیر سخن می راند

سجده ای خواهر من با خطر تیر خوش است * ذکر معبود عجین با دم شمشیر خوش است

صبر را خواهرم از خویش تو شرمنده نما ** دشمن خوار و زبون عاجز و درمانده نما

تا بدانند چه کس قافله را سالار است! ** کاروان را چه کسی مرشد و پرچمدار است!

به سخن زینب شوریده چو این بار آمد ** گوئیا حیدر کرار به گفتار آمد

مملو از شور حسینی ز حزن عالمه شد ** وارث صبر علی هیمنه فاطمه شد

کربلا سیر کمال هَمرَه زینب پیمود ** (( موجی)) از آل علی دفتر غمنامه سرود
-------
چون حسین بن علی بی کس و بی یاور/گاه جانبازی شهزاده علی اکبر شد
میرود شبه نبی بدرقه اش آه و فغان/زین فغان کرببلا یکسره چون محشر شد
در حریم قدمش خته دوصد چشم غمین/همرهش قافله ای سینه پر آدر شد
گوئیا قلب حسین است که زآنسوی رود/دم به دم پاره امیدش زگل احمر شد
میکند بازازهم غنچه لب خون خدا/عنبر افشان همه جا از لب آن سرور شد
کی خدایا برهت گشته فدا جان / از من این لحظه جدا اکبر مه پیکر شد
من چو دلبر گیرم از همه دل برگیرم/چون تویی دلبر من دلبر من پرپر شد
رفت وباقامت خود وه که قیامت بنمود/برسرش تیر و سنان رقص دوصد خنجر شد
همهمه گشته بپا بین جمیع دونان /که چسان نوبت جانبازی پیغمبر شد
کیست این ماه جبین نور ضیا اش به زمین بوالعجب از چه زمین جایگه اختر شد
جنگ میکرد چنان قاتل مرحب آندم/جلوه گر پیش خصان زان عظمت حیدر شد
ذکر لا حول ولا قوه الا باله/برزبان همه اهل حرم ازبر شد
تشنگی تاب و توان از تن اکبر میبرد/نم نم او تشنه لب جرعه ای از کوثر شد
ناگهان ضربت آن منقذ ملعون و پلید/فرق اکبر زدو شقالقمری دیگر شد
قدسیان مویه کنان ارض وسما خون افشان/شیون و همهمه در بارگه داور شد
منکسر شمس وقمر کون و مکان زیروزبر/دامن سرور دین بحر پرازگوهرشد
زمزم چشم حسین بن علی شد گرداب/شعله ور آه دل زینب غم پرور شد
کهکشان قامت اکبر چو بیفتادبه خاک/نزد مولای جهان عمر جهان آخرشد
درید کیست کنون قدرت دلداری او / آه از آن دم که به بالین علی اکبر شد
ای قلم را پس از این نیست توانش موجی/چون دهد شرح فراقی که ازآن محشر شد

نظرات 0 + ارسال نظر
امکان ثبت نظر جدید برای این مطلب وجود ندارد.