واحد : شام عاشورا
مداح : حاج مصطفی گراشی
آهنگ : عبدالحسین خرمایی
شاعر : محمود موجی
تاریخ : ۱۳۸۰
شام عاشورا نوایی جانفزا دارد حسین/ ذکر جانبازی میان خیمه ها دارد حسین
در میان جمع یاران در شب آشوب خون /بر زبانش جاری اسرار خدا دارد حسین
کای عزیزان، هرکه می خواهد جدا گردد زمن/ چونکه فردایی پر از رنج و بلا دارد حسین
این همه شمشیر و خنجر تشنه خون منند/ اینچنین یک دشت دشمن در قفا دارد حسین
دشمن جان منند این کوفیان بی حیا /دردها در دل زجور اشقیا دارد حسین
گریه و افغان یاران شد به پا زین ماجرا/ پیش چشمش صحنه ای اوج وفا دارد حسین
سینه سینه غم ز یاران دیده دیده سیل اشک /خیمه خیمه ناله ها در کربلا دارد حسین
بیعت خونین یاران اینچنین تکرار شد/ بهر ماندن گرد خود صد التجا دارد حسین
آخرین شامی است امشب در زمین کربلا /کاینچنین تا صبحدم بر لب دعا دارد حسین
می کشد امشب میان سینه قاسم راز مهر/ بر مشامش بوی عطر مجتبی دارد حسین
خواند امشب دم به دم لالایی غمگین رباب/ چون که فردا غنچه ای خونین ردا دارد حسین
مضطرب از صبح فردا کودکان تشنه لب /دختری شوریده امشب در نوا دارد حسین
می تراود از رخ عباس و اکبر موج نور /گوییا تفسیر والشمس والضحی دارد حسین
در میان سوز تب می سوزد عابد تا سحر /شمع سوزانی به حسرت مبتلا دارد حسین
اشکبار امشب ز ماتم دیدگان زینب است/ بهر فردایی که غم در نینوا دارد حسین
تا کند آرام امشب خواهر غمدیده را /برلب خود باز اسرار خدا دارد حسین
صبر باید زینبا ای یادگار مادرم/ چونکه فردا از ستم ها ماجرا دارد حسین
زینبم فردا تحمل بایدت حتی اگر/ از ستم بر سینه شمر بی حیا دارد حسین
کن به تن تنپوش صبر آندم که از جور و جفا /بر تن صد چاک خود از خون قبا دارد حسین
صبر باید خواهرا آندم که آیات خدا/ با سر از تن جدا بر نیزه ها دارد حسین
می رسد آن ظهر دردآلود تاریخ الم/ خطبه های آتشین در کربلا دارد حسین
رو به میدان کرد و دشمن را به خاک و خون کشید /چون به دستش ذوالفقار مرتضی دارد حسین
گفت در آغوش گیریدم همه شمشیرها/ تا بماند دین به مرگ خود رضا دارد حسین
خون خود را مایه ابقاء دین حق نمود /چون نشان از جهد ختم الأنبیاء دارد حسین
نیست تنها در زمین "موجی" عزای شاه دین/ بل میان عرش هم اینک عزا دارد حسین
» واحد : ساقی عشق
» شاعر : کیامرث خورده بین
شیعیان بــاز به جانم غم عبــــاس افتــاد
مردم چشم تــرم در یم احســــاس افتــاد
جــان به لب آمــده از قصــه پر غصــه او
کو زبــانی که تــوان وصف کنـد قصــه او
یک جهان دل همه از داغ غمش غمگین است
سینــه هـا سوختــه زان واقعــه خونین است
گوش کن شیعـه کنـون قصه ســـرداری او
آورم تــا بــه زبــان شــرح فــــداکاری او
وعـــده آب بــه دلهــای پریشــــان داده
گشته ساقی و به جانبـــازی خـود جان داده
چشم انداخت به دریـای بـــلا گشت روان
بود تنهــــا نگهش در نگه تشنــــه لبــان
هفت تکبیر زد و عــازم جانبــــازی گشت
ساقــی عشق مهیــای ســرافـرازی گشت
اسب همت پـی پیــکار عــــدو تیــز نمود
دست در قبضـه شمشیـــر بلا خیـــز نمود
آه زان دم که به قاموس بــلا مــــاوا کرد
دیــده علقمــه را چشمــه خونپــــالا کرد
تشنــــه لب بود ولــی بـر لب خود آب نزد
آب را بـرجگــر تفتـــــه بــی تـــاب نزد
دست را کرد پر از آب و بـه نزدیک دهــان
برد تــا ســرد کند بلکه دمـــی آتش جان
جلوهگر گشت به یادش لب عطشان حسین
عطش تشنــه لبــان و غم طفـلان حسین
تا لب تشنه شـود مست سرافــرازی خویش
یک قدم تا بـه سرافرازی نهد پـای به پیش
تشنه از آب بـرون گشت و دل آب شکست
کمر مــوج به یــاد کف مهتـــاب شکست
آبـــرو داد به مشکی که امیــد حــرم است
ای دو صد حیف از این مشک که صید ستم است
بود تنهــــا به امیــدی که مگر قطــره آب
به حــرم بــاز رســاند پـی دلهــای کباب
دشمن از عـــزم علمــدار حسیـن آگـه شد
لشکــر فتنــه و آشـوب حصـــــار ره شد
کوفیــان راه بـر آن ســاقی عطشـان بستند
پیکــرش را ز دم نیــزه و خنجــر خستنــد
خارهــا حلقـــه به گــرد گل محصور زدند
تیغهــا بـر جگـــر لالـــه مخمـــــور زدند
یــورشی کـــرد علمدار و خصان را پس زد
تیــغ لا بر سَـر و دَستِ سپــــهِ نــاکَس زد
آه اما که چو بـی دست شد آن سرو رشیــد
پیش چشمش گسست رشتــه آمـال و امید
جهد بنمود و به دنـدان ز وفــا مشک گرفت
مشک از بهـر دو صد دیـده پر اشک گرفت
مشک هم اشک شد و بر جگر خاک بریخت
تا دلش از دم پیــکان بـــلاخیــز گسیخت
ندهــد تیـــر امــانش که به خیمـه نگـرد
دم آخــر به دو دیـــــده غم دل را ببـــرد
بی رکوع سر به سجـود آمــده از زین افتاد
فـرق بشکافتــه عبــاس بـه بـالیــن افتاد
غرق خون گشت خــدا قد رســـای عباس
جــان بـه قـربـان همه مهر و وفای عباس
یا ابوالفضل فــــدا گشتـــه بـا عیـن رضا
گر نشــد بهــرحـــرم وعـــده آب تـو روا
تو الفبــای وفـــا و کــرم عشـــق شدی
از ادب آب ننـــوشیــدی و سـرمشق شدی
تــا ابـــد نـام تو سـر لوحه اوراق دل است
خوردهبین نوحـه سرای تو و این داغ دل است
------------
»واحد: ایام محرم
» مداح : حاج عبدالحمید دشتی فرد (ناخدا)
» آهنگ : عبدالحمید دشتی فرد(ناخدا)
» شاعر: سید محمد هاشمی فرد (ساجد)
نینوا گر سرزمین یاس بود
جلوه گاه بارش احساس بود
حس باران ، حس خون ، حس بهار
حس گُل بر آستان لاله زار
حس پرپر گشتن گلبرگ ها
حس رویش بر خلاف مرگ ها
حس رویش، قصه ی احساس نیست
عقل آنجا بسته ی وسواس نیست
عقل یعنی : عشق در اوج کمال
عشق، عقلِ سرخ در بند وصال
کربلا یعنی حماسه ساز، عشق
نینوا یعنی همه جانباز، عشق
عقل و عشق آنجا دو بال پَر زدن
بالِ تا عرشِ حقیقت سر زدن
عقل و عشق آهسته درخون جوش خورد
تیغ بر جانِ گِل خاموش خورد
عشق پیدا شد ، ابوفاضل دمید
عقل جولان کرد تا عباس دید
آمد آرام از دل جان سوخته
تا ببوسد دست مِهر افروخته
ای برادر وقت جانبازی ماست
وقت خنثی کردن خناس هاست
عقل می گوید عدو را خاک کن
عشق می گوید جهان را پاک کن
می روم تا خاک را غیرت دهم
جان آب تشنه را مرهم نهم
دشت یکسر شعلـه طوفان تشنگی
اسب را هِی کرد سوی زندگی
کیست این پا تا به سر راز آمده ؟
حیدرِ تا کربلا باز آمده
کیست این بر اسب ؟ عباس رشید
هفت دریا عقل و احساس رشید
پاس دارد تا شرافت را به جان
آشکارا سازد اسرار نهان
مَشک را بر دوش دارد کز فرات
پرده بر دارد به چشم کائنات
کای جهان این آب مَهر مام اوست
هفت دریا تشنه کام جام اوست
چشم را بر بست و چشم جان گشود
گوشه چشمی ایزدش پنهان گشود
هرچه چشم و گوش بود از تاب رفت
مشک را بر دوش سوی آب رفت
آب سوزان ، آتش از پا اوفتاد
خاک ویران گشت، حیران گشت باد
پُر کند تا تشنگان را شهد نوش
خود به خون خفتد ، عطش سازدخموش
رفت و در چنگال آهن آب شد
تشنه کامی از کفَش سیراب شد
-------------
» واحد : شام عاشورا
» مداح : حاج مصطفی گراشی
» آهنگ : عبدالحسین خرمایی
» شاعر : محمود موجی
» تاریخ : ۱۳۸۰
شام عاشورا نوایی جانفزا دارد حسین ذکر جانبازی میان خیمه ها دارد حسین
در میان جمع یاران در شب آشوب خون بر زبانش جاری اسرار خدا دارد حسین
کای عزیزان، هرکه می خواهد جدا گردد زمن چونکه فردایی پر از رنج و بلا دارد حسین
این همه شمشیر و خنجر تشنه خون منند اینچنین یک دشت دشمن در قفا دارد حسین
دشمن جان منند این کوفیان بی حیا دردها در دل زجور اشقیا دارد حسین
گریه و افغان یاران شد به پا زین ماجرا پیش چشمش صحنه ای اوج وفا دارد حسین
سینه سینه غم ز یاران دیده دیده سیل اشک خیمه خیمه ناله ها در کربلا دارد حسین
بیعت خونین یاران اینچنین تکرار شد بهر ماندن گرد خود صد التجا دارد حسین
آخرین شامی است امشب در زمین کربلا کاینچنین تا صبحدم بر لب دعا دارد حسین
می کشد امشب میان سینه قاسم راز مهر بر مشامش بوی عطر مجتبی دارد حسین
خواند امشب دم به دم لالایی غمگین رباب چون که فردا غنچه ای خونین ردا دارد حسین
مضطرب از صبح فردا کودکان تشنه لب دختری شوریده امشب در نوا دارد حسین
می تراود از رخ عباس و اکبر موج نور گوییا تفسیر والشمس والضحی دارد حسین
در میان سوز تب می سوزد عابد تا سحر شمع سوزانی به حسرت مبتلا دارد حسین
اشکبار امشب ز ماتم دیدگان زینب است بهر فردایی که غم در نینوا دارد حسین
تا کند آرام امشب خواهر غمدیده را برلب خود باز اسرار خدا دارد حسین
صبر باید زینبا ای یادگار مادرم چونکه فردا از ستم ها ماجرا دارد حسین
زینبم فردا تحمل بایدت حتی اگر از ستم بر سینه شمر بی حیا دارد حسین
کن به تن تنپوش صبر آندم که از جور و جفا بر تن صد چاک خود از خون قبا دارد حسین
صبر باید خواهرا آندم که آیات خدا با سر از تن جدا بر نیزه ها دارد حسین
می رسد آن ظهر دردآلود تاریخ الم خطبه های آتشین در کربلا دارد حسین
رو به میدان کرد و دشمن را به خاک و خون کشید چون به دستش ذوالفقار مرتضی دارد حسین
گفت در آغوش گیریدم همه شمشیرها تا بماند دین به مرگ خود رضا دارد حسین
خون خود را مایه ابقاء دین حق نمود چون نشان از جهد ختم الأنبیاء دارد حسین
نیست تنها در زمین "موجی" عزای شاه دین بل میان عرش هم اینک عزا دارد حسین
----------
» واحد : ایام محرم
» مداح : ایمان میرشکاری
» آهنگ : هادی محمودی فرد
» شاعر : احمد عزیزی
» تاریخ :
رود، یک سر ناله مرغ هواست روز، تاریکست و عالم نینواست
پاسبان چادر احساس نیست در کنار خیمه ها عباس نیست
رفته تا از شط خون آب آورد جرعه ای از اشک مهتاب آورد
مثل جسمی در پی جان منتظر خیمه ها باز است و طفلان منتظر
اشک تنها قطره های آبشان قتل عام تشنگی ها خوابشان
روح مریم، عطر پاک یاس کو عمه زینب، پس عمو عباس کو
ای عطش زاران تف ما تشنه ایم ای فرات بی طرف ما تشنه ایم
دورتر، نزدیک ساحل همهمه ست چشم طفلان مثل نهر علقمه ست
آسمان از ابر محزون می چکد مثل مشک پاره ای خون می چکد
وَه چه ظلمی نیزه داران می کنند عاشقی را نیزه باران می کنند
عشق، عباس است و عالم مشک او چشمه یعنی آبروی اشک او
عرش بر روی زمین افتاده است حیدر ثانی ز زین افتاده است
آه، پشت عشق پشت زین شکست زین مصیبت پشت شاه دین شکست
مثل بغضی در گلو آمد حسین یا اخا عباس گو آمد حسین
آمدم سویت اخا جان آمدم دستهایت را به قربان آمدم
قطع شد دست علمدار رشید چون کنم از دست تو قطع امید
آه دیگر پرده بر یکسو فتاد دست عشق است این که از بازو فتاد
باز مظلومیت حیدر ببین یک ابوالفضل است و یک لشکر ببین
اندک اندک تیر باران می شود آسمان گرد سواران می شود
شاه ناگه کشتی تشویش شد غرق بحر گفتگو با خویش شد
یاد طفلان یاد زینب یک طرف یاد شاه تشنه مشرب یک طرف
کاش می شد اشک خود را آب کرد کودکان گریه را سیراب کرد
کاش می شد دیده من جامشان اشک خود می ریختم در کامشان
ای فلک مرغان کوثر تشنه اند پردگی های پیمبر تشنه اند
نعش اکبر چاک چاک افتاده است زینب کبری به خاک افتاده است
شیون زینب پر از داغ دل است قلب عالم مثل مرغ بسمِل است
می رود نالان و بر سر می زند مثل مرغ عشق پرپر می زند
سر جدا پیکر جدا افتاده است بر زمین نعش خدا افتاده است
عشق شیون می کند روی تنت یوسف زهرا چه شد پیراهنت
ای دل زهرا پریشان از غمت تسلیت ابن الحسن در ماتمت
---------
» واحد : داغی در سبو
» مداح : حاج اسماعیل ایراندوست
» آهنگ : محمد علی تنگسیری
» شاعر : کیامرث خورده بین
» تاریخ :
بـــاز داغــی در سبـــــــو دارد دلم
نینـوایـــــی در گلـــــــو دارد دلم
بـــاز می آیــد به گوشم رعــد تیــغ
بر مشــامم میرســد بـــوی دریــغ
شد جهانــی بـــاز از غم زیــــر و رو
چشم هستــی گشت در حیــرت فرو
شعلــــه ور در نالـــه آل هاشم است
چون مهیـــــای شهادت قاسم است
سیــزده سالــــه گلـــی از نسل درد
نوجوانــی حق گزیــن ماننــــد مرد
آمــــده اینــک به شــوق پـــر زدن
مرگ احلی من عســل را ســـر زدن
بشنـــــو آوای دل غمگیـــــــن او
آن تکلمهـــــــای آهنگیــــــن او
در حضــــور شمس عالمتــــاب دین
لب ز هم بگشـــــــــودآن دُرّ ثمین
کی عمـــو جان جمع مستان رفته اند
در رکابت مــــی پرستـــان رفته اند
کی عمـــو جان جمع مستان رفته اند
در رکابت مــــی پرستـــان رفته اند
آمـــدم بر در گهت با صــد امیـــــد
تا شوم در جشن خونیـــــن رو سپید
بــرده صبـــر از دل فـــراق اکبـرت
داغ آن آلالـــه هــــــای پـرپـرت
ایــن غم و دلــواپسیهــــا یکطــرف
تشنگـــی و بی کسیهـــا یکطــرف
من پُـــرم از درد و داغ و التهـــــاب
زین جدایـــی ها اسیـــر اضطــراب
رخصتــی تــا غم ز دل خالـــی کنم
بــا قبـولت حس خوشحالــــی کنم
ای عمـــو بــازم مــدار از راه خویش
دورمنمـــــایم تـــو از درگاه خویش
ایــن منـم ایـن قــاسم جانبــــاز تو
این منم این جـان به کف سربــاز تو
در حضورت خواهم اینــک اذن جنگ
تا زنم شمشیـــر بـر دلهـــای سنگ
این تــن نـاقــابلم قربـــــــــان تو
پـاره پـاره ایـن دلم قربــــــــان تو
یک وصیت از پـــدر گویم عمــــــو
زان همه فریـــادهـــای درگلـــــو
جان خود را برعمـو ایثـــــــــار کن
هرچه بر تو منــــع کرد اصــرار کن
چون حسین دید اینهمه مستی و شـور
بهر ایثــــار آن گلش را در ســـرور
گفت ای زیبـــــا گل بـــاغ صفــــا
یـــــادگار از بوستـــان مجتبــــی
رو رجز خــوان و خرامــان بهر دوست
رو سبک روح و خدا خوان بهر دوست
قاسمم دست خــدا یــــار تـو بــــاد
لطف یزدانی نگهــــدار تــو بــــاد
او بـه اسـتـقـبــال مــرگ مــاه رفت
مـرغ روحـش پـرزنـان بیتـاب رفت
خورده بین پــایـــان ایـن غم را مگو
بیـش از اینهـــا زیـن تب ماتم مگو