عزای شیر یزدان است و دلها زار و اشفته

مثال چاه آبار و هزاران حرف ناگفته

بنوشید جرعه ی عشقش که هر کس قطره ای نوشید

درون سینه اش دریای الطاف علی خفته



همه ماتم به دل دارند جهان غرق عزا گشته

مگر شیر خدا تسلیم تقدیر و قضا گشته؟!

سیه روزیم و شب گون چون خداوند نیز عزادار است

سما و ارض سیه پوش علی مرتضی گشته



در آن روزی که مولا از سحرگاه بیقراری کرد

چه چاره هرچه قفل درب چوبی پافشاری کرد؟!

به زیر لب چو مولا گفت وَ لا تَجْزَعْ مِنَ الْمَوْت

برای دیدن معبود خویش لحظه شماری کرد



که دیدی همچو مولا که ز مرگش با خبر باشد؟

و بی خوف لحظه ای از حس اینکه در خطر باشد؟!!

علی با دل به محراب پا نهاد آن روز بدون شک

به فرقش زخم شمشیر جهالت بی اثر باشد



در آن صبحی که بن ملجم به سوی آن دیار آمد

تو گویی موسم پاییز به پیکار بهار آمد

چو خونین شد گل قرمز به تیغ ناجوانمردی

خدا داند که اشک و خون به چشم ذوالفقار آمد



علی که لطف و جودش کافران را نیز شامل شد

به رسم لا فتایی بود که او منجی قاتل شد

دلیلش عزت و شان ولی الله‌ست اگر قرآن

شب قدر بر رسول الله کلام الله نازل شد




چو ذکر یا علی گویی قیامت میکند بی شک

به محشر یا علی گفتن شفاعت میکند بی شک

خداوند را قسم ده بر علی گر خواسته ای داری

که با امضای مولا او اجابت میکند بی شک



شعر: امید قنواتی

آهنگ و اجرا: الیاس قنواتی

رمضان ۱۴۴۰ - خرداد ۱۳۹۸

امید

این مطلب توسط نویسنده‌اش رمزگذاری شده است و برای مشاهده‌ی آن احتیاج به وارد کردن رمز عبور دارید.

واحد اربعین

واحد : فصل اربعین
مداح : حاج مصطفی گراشی
آهنگ : سعید فرهی
شاعر : محمود موجی
تاریخ : 10/3/1390

از نو حریم دل ملال انگیز گردید
پیمانه چشمم ز خون لبریز گردید
یاد شهیدان سینه را صهبای خون کرد
اندیشه ها را غرق دریای جنون کرد
بانگ جرس آوای آزادی است اکنون
باید سفر بنمود تا صحرای پر خون
باید زنو بربست اسباب سفر را
انفاق باید کرد احساس سحر را
پیغمبر دشت بلا زینب خروشید
جان در رگان مرد? اندیشه جوشید
کای همرهان احرام فصل وصل پوشید
پیمانه ای از آسمان صبر نوشید
از شام ویران فاتحانه رفت باید
ماندن در این ویرانه ها دیگر نشاید
چون اختران را بیقراری ها عیان شد
راهی به سوی کربلا آن کهکشان شد
اینبار اما بی حسین ابن علی بود
اندوهگین آن کاروان و بی ولی بود
بی قاسم و بی اکبر و با چشم خونبار
بی ساقی اطفال عطشان بی علمدار
آمد که با جابر نماید همنوائی
جابر بخواند قصه های آشنائی
چون سرزمین کربلا آمد پدیدار
شد آسمان سینه ها محزون و غمبار
نای نی از اندوه زینب در نوا شد
تا بر زبانش آیه های کربلا شد
گیسوی اکبر را حنا بستند از خون
قلب حسین از آن مصائب گشت محزون
در شکوه با اندوه زین العابدین شد
از شرح زین العابدین دلها غمین شد
گفتا که در شام از جفا آل پیغمبر
خاشاک ویران خانه هاشان گشت بستر
نصرانی و آل یهود از راه احسان
بر تخت بنشاندند با تکریم دونان
اما نبی زاده سراپا ایستاده
بر دست و پا زنجیر دونانش نهاده
خواندند لیکن خطبه های حیدری را
از کربلا گفتند و زان نام آوری را
از خطبه اولاد پیغمبر وز آنجا
گردید ظالم تا قیامت خوار و رسوا
از کربلا زینب ردای صبر پوشید
خون حسین ابن علی ز آنجا خروشید
کرببلای جاودان با خون عجین شد
بگذشت عاشورا و فصل اربعین شد
پیغام خون از اربعین تحصیل گردید
سیر کمال کربلا تکمیل گردید
"موجی" دوباره اربعین و زینب آمد
مهتاب رخشان در بلندای شب آمد  
جرا: حاج مصطفی گراشی 
نوا ساز : سعید فرحی
شاعر : محمود موجی

آید از طوس غریبانه نوای دگری * د رگلوپیک غم آورده عزای دگری

باز طوفان بلا خیز خبر آورده * باغ غربت چه غریبانه ثمر آورده

موسم هجر ت و اندوه رضا آمده است * زین سبب شاه خراسان به نوا آمده است

که من از شهر مدینه زجفا دور شدم * وز ستم ساکن در غربت و مهجور شدم

از وطن وزحرم خویش جدا گردیدم * عازم طوس پر اندوه و بلا گردیدم

یا محمد بنگر یک نظر ای فخر جهان * که چه کردند به اولاد تو آن بی خبران

در صفر سینه ما غمزده بود از سفرت * موسم هجرت جانسوز تو بود و خبرت

سینه از رحلت جانسوز و فراقت خون بود * و ز غمت وکون و مکان غمزده و محزون بود

رفتی وغصه پیمان شکنان داشته ای * بیم تاراج خزان زآن چه که خود کاشته ای

غصه غارت بی وقفهمنبر بودت * ماتم فاطمه و محنت حیدر بودت

سوخت بعد از تو از آن آتش بیداد و ستم * خانه فاطمه در غارت و فریاد و ستم

صورت نیلی زهرا سند آن محن است * بعد تو جایگه فاطمه بیت الحزن است

بعد تو فاطمه را قوم ستمگر کشتند * هم زبیداد و ستم ساقی کوثر کشتند

امشب ای جد گرانمایه غمین جان وتن است * داغ اندوه دل غرق بخون حسن است

مجتبی یاد تو و داغ تو دلخونم کرد * غربت و بیکسی ات غمزده محزونم کرد

داستان تو آن تشت لبالب از خون * کرده تا روز جزا سینه ما را محزون

مجتبی همچو تو من نیز جگر سوخته ام * در تب و تاب غریبانه من افروخته ام

آتش افکنده به جان و تن من زهر ستم * یاوری نیست در این واقعه از اهل حرم

هر نفس شهر نبی غمزده یادم آید * دیده بر در شده ام بلکه جوادم آید

بارالها بحق صورت نیلی بتول کن عزاداری ما غمزدگان را تو قبول

فرج شمس فروزنده تو آسان گردان روشن از نور رخش عالم امکان گردان

موجی غمزده امید شفاعت دارد زین جهت از قلمش غصه و غم می بارد
ـــــــــــــــــــــــ

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 واحد : غنچه خورشید
 مداح : حاج مصطفی گراشی
 آهنگ : عبدالحسین خرمایی
 شاعر : محمود موجی

بانگ آمد که زنو وقت سفر نزدیک است
شام هجران سپری گشت و سحر نزدیک است
زینب ای قافله سالار اسیران بلا
پیک خونین جگر ای دخت علی و زهرا
آه زان لحظه غمبار که چشمانت دید
از کمر شمر لعین ازره کین تیغ کشید
بعد از آن قافله بند و اسارت آمد
سیلی و خار مغیلان و شقاوت آمد
روی نی غنچه هفتاد و دو خورشید شکفت
زینب غمزده را مایه امید شکفت
وای از جور و جسارت به لب و دندانش
کوفی و سیلی و همراهی با مهمانش
کربلا شد چو حرا زینب دلسوخته را
صبر در مکتب آزادگی آموخته را
شد چو نازل به دلش سوره آلام حسین
در بیان آمده پیغمبر پیغام حسین
زین سبب کعبه دلسوختگان کرد بنا
کعبه اش نام نهادند ز غم ، کرببلا
زینب ای ترجمه ای از غزل صبر خدا
وی تو شیرازه دیوان خط کرببلا
خطبه خوان در سفر و بارگه ظلم یزید
بار بربند زنو موعد دیدار رسید
بانگ زن همسفران موسم هجران طی شد
فصل وصل آمد و اندوه اسیران طی شد
گو که آن کعبه مقصود نمایان آمد
شکرلله که شب هجر به پایان آمد
بوی آلاله از آن ملک پریشان آید
بخدا بوی حسین است که بر جان آید
عطر عباس و علی اکبر و قاسم به مشام
آید از کرببلا بدرقه ما تا شام
مژده ای چله نشینان بلاکش کزدور
شد پدیدار زنو آتش سینای حضور
باز مائیم و همان دشت لبالب ز حسین
گریه و ناله و دلتنگی زینب ز حسین
باز مائیم و بیابانی پر از حزن و بلا
دشت تفدیده تف بادیه کرببلا
باز گو قصه اندوه اسارت تا شام
گو که افزون شد از این درد، شکوه اسلام
خون و جانبازی و هجران و اسارت با هم
جان به دین داد و فرو ریخته بنیاد ستم
به حسین و حسن و قلب حزین زینب
منتقم را فرجی بهر ظهورش یا رب
"موجی" از آل علی توشه راهی برگیر
پشت بنیاد الهی تو پناهی برگیر
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
شعر : محمود موجی
آهنگ : هادی محمودی فرد
اجرا : ایمان میرشکاری

چرخ گردون را عجب شوروفغانی امشب است/در میان سینه ها حازن عیانی امشب است
آه و واویلا که معراج رسول آغازشد/رنج و اندوه جدایی بتول آغاز شد

گشته پایان صفر یاباز آغاز بلا/همچوآغاز محرم شد جهان ماتم سرا
درسفر چون شد مهیای صفر خیرالبشر/مزمحل شد قلب عالم شد جهان زیروزبر

شد کفن جسم رسول الله و غم آغاز شد/گوشه جانکاه ماتم پرده غمساز شد

دست مولا بسته شدآغاز درد حیدر است/فصل تاراج حدیث و جایگاه منبراست
روی زهرانیلی از سیلی شود ای شیعیان/قلب عالم زین مصیبت میشود بیت الحزان
ازدوماتم شیعیان عالم سیه دارد بتن/ هم زداغ مصطفی هم هجر جانسوز حسن
آه کز ماتم حسین اینک سیه پوشیده است/ راحت جانش حسن زهر ستم نوشیده است
بعد زهرا و علی گشته است ستم سهم حسن/جام زهر کین و خون دل به پهنای لگن
شیعه از نامردمی دردی فزون دارد بدل / ازستم اندوه و اقیانوس خون دارد بدل

بانگ ماتم بازهم می آید از اقلیم توس / شدمکدر شمس در ازغربت شمس الشموس
گفت سلطان خراسان بانوایی دل حزین / برده از این پیکرم تاب و توان را زهرکین
هرم تب افتاده بر تن جسم و جانم آتشین/تب بیادم آورد اندوه زین العابدین
تب عطش بریاد من آورده رب العالمین/وین دلم را تشنگی برده است تا کام حسین

بر پیامم را مدینه ای صبای غم نهاد/بلکه بهر آخرین دیدار من آید جواد
من در این غربت پریشان خاطر وبی یاورم/سخت دلتنگ لقای مهرو لطف خواهرم
خواهر دل خسته ام محزون دیدار من است/ اشک ریزان بهر دیدار ودل افکار من است

بارالها کن قبول از این عزاداران عزا/ هدیه شان کن باقیات و صالحات اش درجزا
وآن ظهور یوسف گمگشته راآسان نما/چشم عالم را به دیدار رخش مهمان نما
شکر ایزد روزی موجی عطا شد بیت بیت/ناله و در یوزگی ها درسرای اهل بیت

شعر: محمودموجی
هادی محمودی فرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
 واحد : لحظه های سوگوار
 مداح : حاج اسماعیل ایراندوست
 آهنگ : علی تشکری
 شاعر : کیامرث خورده بین


گوش بگشــای چو ذاکـر به فغان می گوید
اربعین آمــــده از غصـــــه جان می گوید
باز خون در رگ هر ذره به جوش آمده است
نالــــه ظهـر عطش باز به گوش آمده است
وصل گردیـــــده مُیَسّـــر گـَه دیـــدار شده
ورطــــــه کرببـــــلا بــاز پدیـــدار شده
عشق ورزان سیـــــــه پوش ز ره می آیند
آن اسیـــــــران عطش نوش ز ره می آیند
یک قیامت همه اشک و همه درد و همه داغ
سینـه هــا سوختـه از آتش هجـران و فراق
ســـرزنان سینـــه زنان از سفــــرشام بلا
محفـــل ماتــــم و درد است دلا کرببــلا
کربــــلا چنـــگ عـزا را تــو غریبانه بزن
مجلـــس داغ حسیـــــن است محبانه بزن
شیون و ندبـــه بلنــد است نفس کوته کن
گوش بـــر شکــــوه ز بیــداد عبیدالله کن
بشنـــو از نـــای عـــزا اوج پلیــدی ها را
بحـــر خون را بنگـــر ، موج یزیــدی ها را
نالــه گویـــد که منم فاطمـه را نور دوعین
اُســـوه صبر منم خواهــــر محزون حسین
آری من زینب مظلومــــه خونیـــن جگرم
که اندر این دشت بلا خاک عـزا شد به سرم
یا حسیــن زینب تــــو درد مُکــــرّر دیده
داغ هفتــــاد و دو آلالــــه پـــرپــر دیده
یاحسین سوگ گل و سـرو و صنوبــر یکسو
سفــــر و اشک یتیمـــان پیمبـــــر یکسو
بر دلـم دست ستم شعلـــــة آذر می ریخت
خاک بر فــرق من بیکس و یاور می ریخت
زینب و وحشت طفـــلان هـــراسان هردم
زینب و خـار مغیــــلان و بیـــــابان هردم
پس از آن حادثــــه تحقیــر فــراوان دیدم
جلـــوه گر بر سر نـــی مهــر فروزان دیدم
عافیت سهم شما گو که به زینب چه گذشت
زیر آوار بــــلا گــو که به زینب چه گذشت
صبــر بر جــور عـدو کردم و سفیان زدگان
تا که آشفتـــه کنم بـــار دگـر خواب جهان
من چهـــــل مرحلـــه با عشق دوام آوردم
تا اسیــــران تــو را بــــاز ز شـــام آوردم
درد دارد غم تــــو داغ تـــو پیــــرم کرده
چه کنم با دل مجــــروح که سیـــرم کرده
شـــرح جانســـوز عــزای تو فراموش نشد
یاد تو شعلــــه نوری است که خاموش نشد
خــورده بین بر در این خانه مقیم افتاد است
بر دلش روضـــه جنـــــات نعیم افتاد است
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
همرهان بار دگر بوی خوش یار آمد
دشت خونین بلا باز به دیدار آمد

همرهان در دل خود درد فراوان دارم
من در این سینه دلی بی سر و سامان دارم

آری من زینبم از راه دراز آمده ام
وندر این دشت بلا بهر نیاز آمده ام

کربلا آمده ام تا سخن آغاز کنم
زخم های دل خود را به سخن باز کنم

من همان دخت علی یاور و غمخوار حسین
آمدم بار دگر باز به دیدار حسین

کربلا زینبم و درد دلم بسیار است
جگرم تا به ابد زین همه غم خونبار است

کربلا رنج سفر درد اسارت یکسو
بهر اولاد علی تعن و خقارت یکسو

سوی دیگر به دلم غصه ی پنهانم بود
درد هجران حسین و غم یارانم بود

هر کجا قصد سفر بود مرا با من بود
پیشتر از من غمدیده سر بی تن بود

غیرت آل علی تا که سر نی بشکفت
چوب محمل چون به پیشانی خونینم گفت

کربلا آل علی گوشه ی ویرانه نشست
حرمت محفل و کاشانه طاها بشکست

ظلم ها گشت به اولاد پیمبر جاری
در اسارت همه بردند به آه و زاری

پای پر آبله و خار مغیلان دیدم
طئنه کوفی پیمان شکنان بشنیدم

بر رخ غنچه ی نشکفته چو سیلی آمد
یادم از زینب و آن صورت نیلی آمد

گل کجا طاقت طوفان غم و کین دارد
طاقت رنج سفر وان سر خونین دارد

وارد شام شدم گشت دگرگون حالم
آتش و سنگ بیامد چو به استقبالم

خیزران و دل من بود و لب دندان بود
وز لب غرق به خون صوت خوش قرآن بود

کربلا زینبم و درد دلم بسیار است
جگرم تا به ابد زین همه غم خونبار است

"موجی" از قافله غم زدگان یادی کن
اربعین است و ز دل ناله و فریادی کن
ــــــــــــــــــــــــ
روح بلند محمد به سویآسمان رفت دیده ها را بگشاید محمد از جهان رفت

ناله ها از هر طرف می رسد بر گوش جان دیده زخون تر بنمائید به آه و نای و فغان

مرتضی زین حجم غم گشته شد ماتم نشین بر سر زنان شد بلال دل حزین

زهر ای اطهر هر دم در فغان ازین ماتم عالمیان در عزا با سینه نالان هر دم

جمع ملائک به جنت در ماتم و شور و نوا می زنند برسرحوران همنوا با سینه نالان هر دم

جبرئیل ناله کنان در ماتم مصطفی فاطمه بر سر می زند در فغان از مجتبی

بهر آن حامی دین جمع ملائک دل حزین باغ رضوان در عزا بهر فخر عالمین

عیسی و موسی غمگین زین فاجعة اندوهگین نوح نبی می نالد بهر ختم المرسلین

جمع ملائک به جنت در ماتم و شور و نوا می زنند بر سر حوران هم نوا با مرتضی

شد سینه غار حرا زین حادثه ماتم سرا آسمان شو بی قرار عمر غم بی انتها

صور اسرافیل شد صبح محشر بر دمید در عزای مصطفی قامت عالم خمید

جمع ملائک به جنت در ماتم و شور و نوا می زنند بر سر حوران همنوا با مرتضی
ــــــــــــــــــــــــــــ
 واحد : شد قیامت
 مداح : حاج حبیب چاهشوری
 شاعر : محمود موجی
 آهنگساز : مصطفی اکابریان
شد قیامت سایه گستر بر جهان زین بار غم کن کرم یا رب نباشد عالم از هم زین الم
رعش بر ارکان هستی زین مصیبت اوفتاد داغ بر دل ها وفات حضرت خاتم نهاد
آتشی جانسوز از هجر پیمبر پا گرفت غصه اندوه و ماتم آه غم معنا گرفت
از جگر فریاد بر می آورد خیر النساء تا کفن می آورند از بحر دفن مصطفی
بار هجران پیمبر پشت هستی را شکست تار و پود عالم ایجاد را از هم گسست
حضرت مولا ز ماتم اشک پنهان می کند تا که زهرا ناله ها از فرط هجران می کند
یا محمد(ع) می روی بعد از تو این یاس کبود در میان درب و دیوار است و میخ و نارو دود
وای اگر می دید زهرا خون و طشتو بی کسی گریه های زینب غمدیده از دلواپسی
یا رب امشب کیست تا آرام سازد مرتضی یا تسلی بخشد اندوه دل خیرالنساء
کن مدد تابوت را از خانه بیرون می برند هستی زهراست کز کاشانه بیرون می برند
زینب غمدیده امشب سخت زاری می کند از فراق مجتبی یش بی قراری می کند
ناله ها دارد به درگاه خدا از سوز دل کی خدا هجر حسن زد آتشم بر آب و گل
شیعیان تنها نه از هجر پیمبر سوختیم هم نه تنها از فراق مجتبی افروختیم
گوییا آتش به جان بوستان افتاده است شعله بر گلزار زهرا بی امان افتاده است
شیعیان اندوه دل دارم ز هجران رضا رخصتی تا بازگویم در دو هجرش با شما
در میان درد می نالید دلبندم جواد بین که بابا در غریبی سر به خاک غم نهاد
ای که بر بالین نه مادر نه برادر داشتی در مبان سوز و شب نه یار و خواهر داشتی
خواهرت آمد ولی تقدیر دیدارش نبود وقت جان دادن به نزدت جسم بیمارش نبود
آه از آن نامردمان کوی نیرنگ و ریا کان ستم کرده بر اولاد پیغمبر دوا
تا که جان دارد به تن موجی در اندوه و نواست قلبش از مقبول افتد خیمه آل عباست
ــــــــــــــــــــــــــــــ
 نام شعر: زهر ستم
 مداح : حاج حبیب چاهشوری 
 آهنگ : مصطفی اکابریان
 شاعر : محمود موجی  


ایها الناس فغانها ز مصائب دارم / اشک از دیده ز هجران نبی می بارم

موسم غارت میراث نبی شد آغاز / زین جهت غم زده فریاد زند آثارم

قلب پیغمبر از اصحاب نمایان خون بود / سوخت جان و تن من از آتش این اسرارم

یثرب از هیبت اندوه زبان را بگشود / گفت از هجرت جانسوز نبی تب دارم

خیر بسیار خدا بار سفر بست و برفت / روز من تیره شد از غصه چو شام تارم

گریه و ناله زهرا شده آهنگ عزا / روز و شبها ز عزاداری او بیدارم

چون غریبان شده از هجر پیمبر حیدر / با تأثر من از این واقعه خون می بارم

سینه ام محمل اندوه و بلا شد زیرا / در دل غمزده ی خویش دو ماتم دارم

یک طرف هجرت جانسوز پیمبر بر پا / سوئی از داغ حسن غمزده و غم بارم

گفت با خواهر غمدیده که خون شد جگرم / تشتِ پر خون شده گویای دل خون بارم

جعده شد قاتل جانم به کجا شکوِه برم؟ / بگذارید کزین واقعه جان بسپارم

تیر باران شده حتی جسد در کفنم / دشمن جدّ کبارم زِ پی آزارم

شد سیه پوش و عزادار حسین بن علی / گفت زینب چه کنم من ز غم بسیارم

عرش می نالد از اندوه و عزای دگری / گفت بگشای و بخوان غمزده ی این طومارم

آید از طوس غریبانه نوائی جانسوز / گوید از زهر ستم سوخته، تب دارم

سخت دلتنگ جوادم که بیاید شاید / دل شوریده به دامان جوان بگذارم

باز بر پاست ز غم ناله موجی که ز نو
دل پریشان شده ام زین قلم غم بارم
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
واحد: تو را ای کهکشان عشق و ایمان
 مداح : برادر حاج حبیب چاهشوری
 آهنگ : مصطفی اکابریان
 شاعر : محمد گرگین

تو را ای کهکشان عشق و ایمان در کجا دیدم ** تو را در خاک و خون یا در کنار خیمه ها دیدم
دوباره لیلة القدر آمد و شوریدگی هایم ** تب شعر و غزل گل کرد و شور و نینوا دیدم
تو را پیچیده در خون در حریر ظهر عاشورا ** تو را در بند بند ناله های بیصدا دیدم
تو را در آبشار وحی جبرائیل و میکائیل ** تو را یک ظهر زخمی در زمین کربلا دیدم
دمی که اسبها بر پیکر تو تاخت آورند ** تو را ای بی کفن در غربت آل عبا دیدم
دلیل مرتضی،شبه پیمبر زاده زهرا ** تو را محکم ترین تفسیر راز انَّما دیدم
شب تنهای عاشورا و اشباحی که گم گشتند ** تو را در آن شب تاریک مصباح الهدی دیدم
همان شب که سرت بر نیزه ها قرآن تلاوت کرد ** تو را در دامن زهرا و دوش مصطفی دیدم
سرت بر نیزه قرآن خواند و جبرائیل حیران ماند ** و من از کربلا تا شام را غار حرا دیدم
در اوج کبر و در اوج ریای شام ای کعبه ** تو را هم شانه و هم شان کوی کبریا دیدم
تنور خولی و تنهایی خورشید در غربت ** تو را در چاه حیدر همنوای مرتضی دیدم
تو را در دلتنگی شامی غریبانه ** تو را بی تاب در بی تابی طشت طلا دیدم
هجوم نیزه ها بود و قنوت مهربان تو ** تو را در موج موج ربَّنا در آتنا دیدم
تو را دیدم که داری دست در دستای ابراهیم ** تو را با داغ حیدر کوچه کوچه پا به پا دیدم
تمام راه را بر نیزه ها با پای سر رفتی ** به غیرت پا به پای زینب کبری تو را دیدم
مصیبت ماند و حیرت ماند و غربت ماند و عشق تو ** ولا را در بلا جستم، بلا را در ولا دیدم
تصور از تفکر ماند و خون تو تداوم یافت ** تو را خون خدا،خون خدا،خون خدا دیدم
شب موئیدن شب آمد و موییدن گرگین ** به هر سویی که رو کردم فقط درد و بلا دیدم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــ
ــــــــــــــــــــــــــــــ
صور اسرافیل می اید بگوش هر دو عالم زین مصیبت در خروش
گویی ایات قیامت شد پدید لحظه معراج پیغمبر رسید
هجرت او صبر دنیا را گرفت جمله افلاک زین غم بی قرار
جبرئیل از سوی دیگر داغ دار شعله بر جان و دل کوثر کشید
مصطفی از دار دنیا پر کشید اشکریزان شد دو چشم بو تراب
حیدر از غم شکوه را اغاز کرد سوز و اندوه دلش رو اشکار کرد
خون دل بارید از چشمان او زد شرر هجر نبی بر جان او
دامنش دریای در ناب شد موج خیزان دیده اصحاب شد
با دلی اندوهگین فریاد زد اتشی بر عالم ایجاد زد
گفت دل گردیده اقیانوس غم در تلاطم هستی از قاموس غم
در سقیفه پای شیطان باز شد جور بر آل نبی آغاز شد
مانده تابوت محمد بر زمین میبرند هتک امیرالمومنین

وارس میراث حیدر میکند ظلم بر حق پیمبر میکند
از فراق او نه تنها سوخت جان بلکه از هجرش پریشان شد جهان
رفت تا شور شعور بندگی بود از او ظاهر ظهور بندگی
بعد مر گش بی حیایی میکند از حریم او جدایی میکنند
یادگار مصطفی را میکشند از چه محبوب خدا را میکشند
شعر : محمود موجی
اهنگ : محمد علی هنرور
ـــــــــــــــــــــــــ
 واحد : قربانگاه عشق
 مداح : حاج مصطفی گراشی
 آهنگ : سعید فرهی
 شاعر : محمود موجی
تاریخ : 10/3/1390

تا که آمد کهکشانی از دمشق
کاروان آمد به قربانگاه عشق
کاروان سابقون السابقون
حامل قوم از دیار سارعون
بازگشت از شام زینب سرفراز
جاودان چون کرده آئین نماز
آمده از شام زین العابدین
تا دهد شرح سفر آن دل غمین
بار بگشود است یکسوی فرات
گشته ز آنجا شارح ان الحیات
بود لبریز از تمنای حضور
کوله باری داشت از پیغام نور
تا کند روشن شبستان جهان
از نوای ساکنان آسمان
تا بخواند شرح هجران و فراق
دردهایی خواند از سیر عراق
تا زبان شیعه گردد بعد از این
چشم را بخشایدش عین الیقین
کربلا را تا که بنماید تمام
باز گوید خون دلهایی ز شام
تا زخود تکمیل و سازد جاودان
کربلا را کاروان گردد زبان
کربلا بی زینب و بی اربعین
گر نبود آوای زین العابدین
در حریم کربلا می ماند و بس
می فتاد از جور دونان از نفس
کربلا می ماند در کرببلا
بی نوا می گشت نای نینوا
لیک زینب حیدر کرار شد
خطبه های حیدری تکرار شد
از خروش و قهر زین العابدین
گشت رسوا ظالم، آمد اربعین
خون مولا گشت جاری بعد از آن
گشت جاری در رگ دور زمان
اربعین کرببلا را زنده کرد
نور حق را تا ابد تابنده کرد
کرده جاویدان پیام جهد و خون
چونکه گشت از وسعت صحرا برون
چهل وادی ره به ره روشنگری
چهل وادی شیوه پیغمبری
اربعین طیراً ابابیل حسین
اربعین مصداق سجیل حسین
اربعین را اربعین معنا کند
ظالمان را تا ابد رسوا کند
شعر "موجی" شرح دلهای غمین
باز می خواند شکوه اربعین

ظهر عاشورا

آهنگ : مرحوم عبدالحسین خرمایی
شاعر : سید محمد هاشمی فرد
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
ظهر عاشورا که خون از چشم هستی می چکید
صد جهان دل در نگاه خاکِ خونین می تپید
یکطرف عرفان عزای پیر را در سینه داشت
یکطرف کفر زبون آهنگ نشر کینه داشت
یکطرف موج بلا بر خاک جاری گشته بود
یکطرف با خون دل عشق آبیاری گشته بود
یکطرف زخم جگر سوز عطش دل می شکست
یکطرف تیغ بلا بر وسعت دل می نشست
یکطرف خورشید در گرداب خون افتاده بود
یکطرف مهتاب در کار سفر آماده بود
زین میان ذرات عالم غرق در زاری شدند
از زبان ذره ها فریادها جاری شدند
گوش جانی بود اگر آن لحظه بر پهنای خاک
می شنید این ناله را از دره های سینه چاک
آه ای تصویرهای آدمیت بر زمین
ای به دور افتادگان از عشق و ایمان و یقین
ای به صورت آدمی اما به سیرت اهرمن
ای به ظاهر سرخ رو اما به دل خصم چمن
خفته در خواب هوس بی بهره از دین تا به چند
بنده شیطانِ نفس و کافر آیین تا به چند
چشم بگشایید هان ایمانتان را خواب برد
در سراب افتادگان هستیّتان را آب برد
چشم بگشایید و ظهر سرخ گون را بنگرید
آفتاب عشق در دریای خون را بنگرید
این به خون افتاده فخر عالم انسانی است
این خدا را خون بها در راه دین قربانی است
این حسین است آبروی وسعت ملک وجود
این حسین است آه اما بی سر و سر در سجود
یادگار مصطفی بینید و جسم بی سرش
خون ایمان می تراود از رگان گردنش
با رگان خون فشان توحید را اثبات کرد
آیه های روشن امید را اثبات کرد
با رگان خون فشان دامن از این دنیا کشید
خط سرخ عشق را تا منزل عقبی کشید
رفت او با بال خون تا بارگاه ذوالجلال
رفت و ما ماندیم در خوابِ خوش و رنج و ملال
چشم بگشایید وقت رفتن ما دیر شد
چشم بگشایید گر تا این زمان تأخیر شد

میرود

شعر : محمود موجی
آهنگ : مرحوم عبدالحسین خرمایی
اجرا : حاج مصطفی گراشی
ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
می رود شهزاده اکبر سوی میدان بهر دین می چکد از چشم مولای جهان اشک یقین
گه به اکبر دیده دارد گاه سوی آسمان اشک دل را میکند از همرهان خود نهان
میکند در اوج غربت با خدا راز و نیاز می گشاید لب به لب دارد نوای دل گداز
دیده سوی آسمان شاه شهیدان میکند جان به میدان میدهد رو سوی جانان میکند
کی خدا آرام جانم سوی میدان میرود هستی ام تاب و توتنم سوی میدام میرود
یارب این که میرود میدان علی اکبر است نور چشمان حسین وزاده پیغمبر است
تشنه لب اما دلش سیراب از ایمان تو بود دل برید از ما دلش در بند پیمان تو بود
تشنه لب آمد که بلکه جرعه آبش دهم وعده دیدار تو بر خونبارش دهم
شرمسار از آن لب خشکیده اکبر شدم تاجنان من دست بر دامان پیغمبر شدم
باز هم آمد ولی بر دوش یاران خفته بود آن زمان عالم چو زلف اکبرم آشفته بود
تا به خاک افتاد آن سرو خرامان حسین بحر پر آشوب شد از اشک دامان حسین
میرود بر نعش اکبر در دلش توفان غم آسمان دیدگانش سربه سر باران غم
با خدای خویش دارد آنزمان رازونیاز کی خدا این خفته در خون سجده من در نماز
اکبرم برخیز بابا بهر دیدار آمده بر سر جسم پر از خون تو دلزار آمده
این بیابان اکبرم مهمانی دلدار ماست دل بریدن گوشه ای از پرده اسرار ماست
هرکه داده نوجوان دارد خبر از قلب زار داند این درد درون سینه قلب داغدار
ای خدا در خون جوان خویش مشکل است وز جوان خویش یارب دل بریدن مشکل است
لیک یارب من به راهت جمله جانم میدهم اهل بیت و هستی ام را خانمانم میدهم
کودک و پیران من آماده جانبازی اند ای همه مقصود از جان دادن خود راضی اند
دررهت حتی فغانها میکند قنداقه پوش میکند پیکان دشمن ناله او را خموش
موجی از اندوه دل دارد نوای نینوا دارد امید شفاعت از شهید کربلا